گرگ سان

گرگ سان

I shall be telling this with a sigh...Somewhere ages and ages hence ...Two roads diverged in a wood, and I —...I took the one less traveled by,...And that has made all the difference
گرگ سان

گرگ سان

I shall be telling this with a sigh...Somewhere ages and ages hence ...Two roads diverged in a wood, and I —...I took the one less traveled by,...And that has made all the difference

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا


 مدت‌‎هاست که ننوشته‌‎ام. آن قدر دور که خاطراتم از نوشته‌‎های پیشین به گذر بال سپیدی می‌‎ماند که از گوشه چشم گاهی می‌‎گذرد، بود یا نبود؟ خطای دید؟ انعکاس نور آفتاب بر آینه محدب چشم؟ 
 لیک اینجا هستم، سی و چهار ساله، دور از تمام فرازها و فرودهای گذشته، بی‌‎اشک و آه رفته‎‌ها و بی‌‎انتظار معجزه. به دفترچه‌‎ای می‎‌مانم که دست خشمگینی صفحات پر خط خوردگی‎‌اش را به خشم کنده باشد و تنها کلمات نیمه‌‎کاره‌‎ای نزدیک عطف جا مانده باشند. 
 نوشتن برای هر که هر چه باشد برای من شفاست، یا بلکه جبر. سال‌‎ها نگران بودم که دیگران نوشته‌‎هایم را چگونه خواهند دید و دستی که به کلام به سویشان دراز می‌‎شود لمسشان خواهد کرد یا نه. گمانم پریدن از دره سی سالگی به تمام این تردیدها پایان داد. 
دیگر چندان مهم نیست که همزبانی داشته باشم. بیش از آن زیسته‌‎ام به تشویق و اشتلم توده‌‎ها دل خوش کنم. لایه‌‎هایم را یک به یک کنار زده‌‎ام و نیک می‌‎دانم که تنها برای خویشتن خویش می‎‌نویسم و بس. 
زنده‌‎ام که روایت کنم؟ نه گابوی عزیز.
زنده‎‌ام چون مادرم در وحشت لک آوردن صورتش از اثر قرص‌‎های ضد بارداری تن به آغوش پدرم سپرد، هر دو بی‎‌خردانه به سفره خالی از نان نگاهی انداختند و گفتند با انبوه کتاب‎‌ها و نوای کاست‎‌ها بزرگ خواهد شد. بعدتر که سونامی سرنوشت خوب کوفتشان یکی پی آرمان خود رفت و دیگری تن به ازدواجی عجیب داد. زنده‌‎ام به مدد طب نوین، واکسن، شستشوی معده و سی پی آر همیشه موفق بیمارستان لقمان و بدن جان سختی که مرگ را باور ندارد. 
و زیسته‌‎ام، هزاران قصه را خط به خط رشته‌‎ام و زیسته‌‎ام. 
می‌‎نویسم چون امید دارم پایان این جاده نزدیک باشد، همین حوالی، پشت پیچ بعدی. 
نمی‎‌شود مطمئن بود.