آدرس اینستاگرام

دنیای مجازی داره به شکل دیگه ای ادامه حیات میده مثله زمان چت روم که جای خودش رو به فیس بوک و بعدش لاین، تانگو، وایبر و الان تلگرام و اینستاگرام داده؛و دیگه وبلاگ و وبلاگ نویسی داره عمرش کم میشه برای اینکه من هم در این روند تکنولوژی همراه باشم پست های خودم رو علاوه بر وبلاگ در اینستاگرام هم منتشر میکنم اگر دوست داشتید فالو بفرمایید.

می تونید من رو در اینستاگرام با آی دی زیر دنبال کنید:

raziyehahangar1

 

تلخند

تلخند:یک روزی در آینده وقتی نوه هایم کنارم نشستند و از من خواستند تا برایشان از جوانیم بگویم برایشان می گویم آن زمان با حالا خیلی فرق داشت، همه چیز خیلی بهتر از حالا بود، هوای شهرمان همیشه تمیز بود، غذاهایمان درست و حسابی بود، روغن هایمان مثل حالا نبود، شیرهایمان بدون وایتکس بود، میوه هایمان تازه و سالم بود، مردم باهم مهربان بودند و دلشان برای هم می سوخت، وقتی باران می بارید هرکه می توانست عابران را سوار می کرد، وقتی در خیابان راه می رفتی همه به هم لبخند می زدند، اصلا پیرمردی را نمی دیدی که در بازنشستگی راننده آژانس باشد و در چشمانش هزار غصه نهفته باشد و ساعت 7صبح آه بکشد، حقوق مردم کفاف زندگیشان را می داد و همین که یک نفر کار کند کافی بود، زنهای خانه فقط فکر قر و فرشان نبودند، انقدر کتاب می خواندند که خدا می داند، وقتی باهاشان حرف می زدی میماندی که چقدر دنیای زیبایی دارند و چقدر در مورد همه چیز مطالعه کرده اند، قبل از ازدواج حتما زن و مرد را کلاس مهارت زندگی می فرستادند و برای بچه دار شدن حتما باید دوره هایی را می گذراندند، حتما به آنها می گویم که آن زمان خیلی بهتر از حالا بود پدر و مادرها هر روز عصر دست بچه هایشان را می گرفتند و میرفتند پارک و همه باهم میخندیدند و گوشی موبایلی دستشان نبود، بچه ها مثل حالا انقدر در خودشان غرق نبودند، آنها حیاط داشتند به چه بزرگی و داخل حیاط خانه شان بازی می کردند، چقدر خاک بازی و گل بازی رواج داشت. حتما برایشان می گویم که زمان ما مردم برای یک لقمه نان بیشتر سرهم کلاه نمی گذاشتند و هزار هزارمیلیارد از بانکها اختلاس نمی کردند و وام ازدواج را همینکه طرف عقدش ثبت می شد به حسابش واریز می کردند. حتما به آنها می گویم که آن زمان از شکست عشقی و سو استفاده از احساسات خبری نبود مردها مرد بودند و وقتی حرف می زدند پای حرفشان می ماندند و وقتی عاشق می شدند تا آخر پای عشقشان بودند به آنها می گویم که چقدر آنزمان روابط بهتر بود و عاشق و معشوق ها در خیابان همدیگر را می بوسیدند و پدر و مادرها بجای اینکه فقط جلوی بچه هایشان دعوا کنند و ابراز عشق را بد بدانند، فقط عشق و محبت را یاد بچه هایشان می دادند. برایشان می گویم که زمان ما انقدر مسافرت زیاد می رفتیییم پاسپورت هایمان انقدر اعتبار داشتتتت که هزار تا کشور را بدون ویزا می توانستیم بریم و هرجا می رفتیم می توانستیم خیلی راحت خرید کنیم آنهم فقط مارک های خوب، ازبس که پولمان با ارزش بود، برایشان از مترو خلوتمان می گویم، برایشان می گویم که قدیم ها تساوی حقوق بین زن و مرد موج می زد. برایشان می گویم آنزمان مثل حالا نبود و خیلی بهتر و خوبتر از حالا بود و زمستان هایمان دو متر دومتر برف می آمد و تابستان هایمان همیشه نسیم ملایم می آمد  و ما چقدر خوبتر از الان بودیم.#راضیهـآهنگر#چقدرـماـخوبیم#تلخند

 

عادت

سعی کنیم به هیچ چیز عادت نکنیم، عادت نکنیم ساعت 7صبح با صدای پیام سلام صبح بخیر بیدار شویم. عادت نکنیم که هر روز یک عطر خاص بزنیم، عادت نکنیم همیشه یک کافه و رستوران برویم، باید سعی کنیم تکه کلام خاصی نداشته باشم، جواب تلفن را با کلمه خاصی جواب ندهیم، عادت نکنیم ساعتمان را دست راست ببیندیم، همیشه موهایمان را به چپ شانه کنیم، وقتی برف می آید نگوییم بیا برویم قدم بزنیم و بستنی بخوریم و بعدش هر هر بخندیم، نباید عادت کنیم به شب بخیرگفتن و اول توئه آخر شب.

می دانید این عادت ها آدم را دیوانه می کند رسما دفن می شوی وقتی 7صبح شود و کسی صبح بخیر نگوید وقتی برف ببارد کسی دنبالت نیاید تا بروید بستنی بخورید، توی تاکسی بنشینی و بوی عطری بپیچد، شادمهر گوش کنی و صحنه های جاده بیاید در ذهنت، برای کاری زنگ بزنی و با کلمه خاصی غرق خاطرات شوی، اتفاقی به رستورانی دعوت شوی و هرگوشه اش را مثل کف دستت بلد باشی. آدم ها به همین چیزهای کوچک وابسته می شوند و برای ترکش جان می کنند.

سردرد امانم را بریده از اخبار بد از تصاویر و فیلم های تخریب صداها و آدم هایی که اینطرف و آنطرف می دوندو نمی دانند چه کنند.

ناراحتم برای تمام هموطنانم که در این حادثه متضرر شدند برای تمام کسبه که اموالشان سوخت و حالا با کدام توان کمر راست می کنند برای تمام آتش نشان های غیور کشورم که جانشان را از دست دادند و خانواده هایی که مرد زندگیشان از بین رفت و در آتش سوخت برای تمام آنهایی که نماز شکر می خوانند که همسرشان زنده مانده و جزو آتش نشانان شهید نبوده برای آن مردی که صدایش در فیلم بود و های های گریه می کرد برای آن آتش نشان هایی که موقع فروریخت ساختمان رفیقشان را صدا می زدند و یاحسین می گفتند و آنکه پدرام را صدا می کرد و هق هق گریه می کرد. صدایشان در سرم می پیچد و چندصد نفری که شاید دیگر نتوانند زیر بار دیون و بدهی کمر راست کنند و قطعا شب که می خوابیدند فکرش را هم نمی کردند تمام زندگیشان دود شود.

 متاسف برای فقر فرهنگی همشهریانی که سطح فکریشان در حده پیکسل دوربین گوشیشان هم نیست و بجای باز کردن راه برای امدادگران شروع به عکس و فیلم می کنند.ایران سیاه پوش شد #راضیهـآهنگر#پلاسکو

پاییز

کسی چه می داند شاید پاییز زنی ست که غصه هایش را زیر برگ هایش پنهان می کند. شاید دردهایش را با رگبارهای گاه و بیگاهش میبارد.

کسی چه می داند شاید پاییز، بهاری بوده که از فراق معشوقش موهایش رنگ رنگ شده.

کسی چه می داند چقدر تنها مانده که انقدر با سوز خواند.

مگر چند سال می تواند پاییز فصل عاشقی باشد، مگر چند سال هوا دونفره می ماند بعد از آن پاییز می شود فصل یادآوری روزهای ازدست رفته که زردی و سرخیش با سوز و باران، آتش به جانت می کشد.