کوچ باید کرد...

خب راستش چند ماه قبل که بلاگفا خراب شد، رفتم روی بیان، بلاگ دیگری با همین نام زدم. بعد که بلاگفا درست شد، با اینکه آرشیو یک سالمان را پرانده بود، باز هم وفاداریم را حفظ کردم و بخشیدمش و برگشتم همینجا. اما این بار دیگر شورش را درآورده است. خلاصه که رفتم؛ البته نه به بیان، که به اینجا. به همه دوست های وبلاگی ام که هنوز مانده اند روی بلاگفا هم پیشنهاد می کنم بروند جای دیگری؛ هر جایی غیر از اینجا.

پی نوشت: رفتم ها، ولی کلا حس نوشتنم کم شده است؛ به دلایل نه چندان خوب. باشد که جای جدید، خانه جدید، وبلاگ جدید، برکت کند و بنویسیم.

 

ضرورت انجام پژوهشی ملی در باب بی شعوری اجتماعی!

یکی از این جلسات گوسفندبینی که قبلاً شرحش را داده بودم و اتفاقاً کلی بحث شد پایش و به مدد بلاگفای عزیز، همه بحث ها و کامنت ها به فنا رفت، بود. خواهر به اصطلاح آقاداماد که اتفاقاً هم خودش و هم برادرش استاد دانشگاه و ال و بل بودند، بعد از تعریف و تمجید از خصوصیات اخلاقی برادرش، گفت: "عروس خانوم، منو ببینین لطفاً، داداشم قدش فلان قدر سانت از من بلندتره، چهرش هم شبیه منه ولی مردونش. نظرتون چیه؟". یعنی فکم چسبیده بود روی زمین. تمام درس هایی که توی دو واحد نقشه کشی صنعتی 1 و 2 پاس کردم، آمد جلوی چشمم و همینجوری داشتم توی ذهنم ایمجین می کردم که این شکل هندسی چگونه خواهد بود، که با سؤال دوم در چنان آمپاسی قرارم داد که نه تنها درس های مهندسی دوره لیسانس، که واحدهای جامعه شناسی ارشد هم کلهم ناکارآمد شدند؛ "دخترم، حالا با این توصیفی که از اخلاق و چهره برادرم کردم، شما اگه سوالی از ایشون دارید، بپرسید، من جواب می دم. در مورد معیارهای ازدواجش، برنامه هاش برای آینده، هر چی که به نظرتون می رسه بپرسین."

پی نوشت: آیا بی شعوری اجتماعی ذاتی است؟ آیا ریشه در تربیت انسان ها دارد؟ آیا برساخت اجتماعی است؟ یا چندعلتی به نظر می رسد و برای شناخت آن نیاز به مطالعه ای میان رشته ای وجود دارد؟ خلاصه که پیشنهاد می کنم بنده خدایی پیدا شود و ابعاد و علل این بیماری اجتماعی را در قالب پژوهشی ملی بررسی و نتایج آن را هم در رسانه ها اعلام کند. لطفاً در انتهای پژوهش، راه های برون رفت از این مرض را هم ارایه دهند.

 

قرار بود هفت کاری که اگر یک هفته از عمرمان باقی مانده باشد، انجام می دهیم را لیست کنیم. بدون هماهنگی با هم و صحبت کردن قبلی، چیزهای مشترک بین تقریبا همه بچه ها -به جز من البته-، اینها بود: خوردن فست فود تا حد انفجار؛ چون همه شان به خاطر رژیم و پوست و این حرف ها، سراغ فست فود نمی روند؛ سفر به آمریکا و لاس وگاس؛ رقصیدن تا خود صبح در دیسکو.

 

اگر این دختر ایران زندگی می کرد!

متنی به همراه چند عکس توی تلگرام به دستم رسید در مورد دختری 21 ساله به اسم کتی که مبتلا به سرطان بوده و در بدترین وضعیت جسمی خود، چند روز پیش از فوتش، مراسم عروسی خود را با پسری 23 ساله برگزار می کند. این دختر به خاطر شرایط جسمی خود مجبور بوده در مراسم عروسی حتما با کپسول اکسیژن حاضر شود و حتی قبل از آغاز جشن، برود بیمارستان برای شیمی درمانی. لاغری بیش از حد این دختر هم به دلیل همین دوا و درمان ها بوده. به هر حال اینکه مراسم برگزار می شود به خوبی و شادی و دختر خوشبخت هم بعد از 5 روز از دنیا می رود.

حالا تصورش را بکنید اگر این دختر بی نوا ایران زندگی می کرد. آن هم نه در این شرایط وخیم جسمی. خیلی کمتر از این حرف ها... هیچی فقط خودتان تصور کنید چه آینده ای در انتظارش می بود.

پی نوشت: خیلی وقت قبل با یک دختر معلول که فقط روی ویلچر نشسته بود، وگرنه از خیلی از ما آدم های سالم، پرکارتر و فعال تر بود، مصاحبه می کردم. پرسیدم ازدواج کردید؟ بعد خودم توی دلم از سوالم خنده ام گرفت. خودش هم خندید بنده خدا. 

پی نوشت 2: "... پیش آمده است فردی به من زنگ زده که شغل پدرش کارمند خیلی ساده است، ولی تأکید می‌کنند دختری می‌خواهیم که لر و کرد و ترک نباشند، شغل پدرش راننده نباشد، ظاهر دختر هم فلان باشد، پدر و مادرش لهجه نداشته باشند و... مسئله این است که در جامعه ما مرد هر چه که باشد؛ دختر برایش پیدا می‌شود، ولی دختر اگر کوچک‌ترین مشکلی داشته باشد، نمی‌تواند ازدواج کند....."

 

"زن از مرد آفریده شده و تمام ‏توجهش به سوی مردها معطوف است..."

این‌ها احادیثی هستند که امام جعفرصادق (ع) درباره زنان در نقش‌های مختلف، گفته‌اند.

زن در کلام امام‌ جعفرصادق علیه‌السلام

لینک را گذاشتم اول برای این‌که بخوانیم و مستقیض شویم. ان‌شالله که خدا هم برای درک و دریافت این نگاه دینی به زن، کمک‌مان کند و جوری نباشد که از سر نفهمی و کج‌وکولگی، مقابل این نگاه بایستیم، و بعد برای این‌که توجهی بدهم به این حدیث از ایشان:

"زن از مرد آفریده شده و تمام ‏توجهش به سوی مردها معطوف است پس همسرانتان را دوست ‏بدارید. (بحار الانوار، جلد 103، ص 226)"

مخصوصاً بخش اول حدیث و تأکید آن بر اینکه تمام توجه زن به سوی مرد معطوف است. به نظرم با نگاه دینی باید این عطف توجه را پذیرفت، نباید با آن مقابله کرد، در مقابلش ایستاد، به رسمیت نشناخت یا سعی کرد که حذفش کرد.

البته سخت است ها؛ حداقل برای خود من که دارم این حرف ها را می زنم خیلی سخت است. خود منی که بارها در همینجا از پررنگ کردن هویت مستقل زنانه نوشتم، از اینکه نباید معطوف به یک مرد؛ به یک دیگری این هویت را تعریف کرد. من این حرف امام معصوم را می فهمم. هم درک شهودی دارم از احوالات درونی ام و هم درک تجربی از احوالات زنان دوروبرم. نمی توانم انکارش کنم. نمی توانم هم بگویم صرفاً برساخت اجتماعی است. حداقل این حدیث به من می گوید که این رویکرد، همه اش برساخت نیست. وجودی است، تکوینی است.

پی‌نوشت: به نظرم باید این نگاه دینی به زن را درآورد، خوب شناخت. بی ناراحتی، بی عصبانی شدن، بی اینکه بخواهیم آن را ماستمالی کنیم، با احترام باید شناخت، با توجه. باید بفهمیم خدایی که زن را آفریده، تا چه حد مستقل آفریده، تا چه حد وابسته. بعد از آفرینش، تا چه حد او را مستقل می خواهد تا چه حد وابسته یا حتی جنس دوم؟

نباید ترسید از بعضی الفاظ. نباید ترسید از اینکه حتی به این نتیجه برسیم اسلام ما را جنس دوم آفریده (نمی گویم اسلام جنس دوم آفریده ها؛ می گویم باید خوب بررسی کرد و از هیچ نتیجه ای نباید واهمه داشت). باید نگاه دین را خوب درآورد.

 

اللهم انی استخیرک بعلمک*

قبل از جلسه آخری که با هم داشته باشیم، خیلی اتفاقی (اتفاقی که می گویم یعنی در کانتکست ما انسان های داغونی که دست خدا را دیر در زندگی مان می بینیم)، ازطریق یکی از دوست هایم توانستم تحقیق مفصلی داشته باشم و حرف های جلسات قبل را محک بزنم. تقریبا می توانم بگویم با دست پر رفتم توی جلسه. با مشورت هایی که از همان دوست و دیگران گرفته بودم به این نتیجه رسیدم که باید خودم را مشتاق نشان بدهم تا بتوانم جواب سوالات کلیدی ام را بگیرم. سوالاتی که براساس آن تحقیقات طراحی کرده بودم. جواب هم گرفتم. جواب های ضدونقیض و بعضاً خنده دار. البته خنده دارتر از حرف های او، عکس العمل های مشتاقانه من بود. خودم هم دیگر داشتم به خودم شک می کردم که نکند...، خوب بازیگری بودم. مجبور بودم یعنی. اگر این کار را نمی کردم، دستش رو نمی شد، به جواب منفی ام مطمئن نمی شدم. حالا خوشحالم. خیلی خوشحال. خوشحالم که دعاهایی که کردم اثر کرد، طلب خیرهایی که از خدا در این مسیر داشتم، به سرانجام رسید. خوشحالم که چنین بلای خانمان سوزی از سرم گذشت.

* دعای امام سجاد (ع) در طلب خیر از پروردگار: «اللهم انی استخیرک بعلمک فصل علی محمد و آله و اقض لی بالخیرة و الهمنا معرفة الاختیار و اجعل ذلک ذریعة الی الرضا بما قضیت لنا و التسلیم لما حکمت فأزح عنا ریب الارتیاب و ایدنا بیقین المخلصین و لا تسمنا عجز المعرفة عما تخیرت فنغمط قدرک و نکره موضع رضاک و نجنح الی التی هی ابعد من حسن العاقبة و اقرب الی ضد العافیة و حبب الینا ما نکره من قضآئک و سهل علینا ما نستصعب من حکمک و الهمنا الانقیاد لما اوردت علینا من مشیتک حتی لا نحب تاخیر ما عجلت و لا تعجیل ما اخرت و لا نکره ما احببت و لا نتخیر ما کرهت و اختم لنا بالتی هی احمد عاقبة و اکرم مصیرا انک تفید الکریمة و تعطی الجسیمة و تفعل ما ترید و انت علی کل شی‏ء قدیر.»

 

تو را به خاطر دوست‌داشتن، دوست می‌دارم

چقدر آن نوع عشق و دلباختگی که در مدار صفر درجه کارگردان بین پارسا و سارا یا مثلاً زینت‌الملوک و سرگرد فتاحی نشان می داد، امکان وقوعی دارد؟ چقدر دوروبرتان از این نوع عاشقی ها را شاهد بودید؟ آیا این نوع عاشقی ها در عالم امکان، وجود دارد یا صرفاً ساخته و پرداخته ذهن کارگردان است و حتی بتوان گفت جزو آمال و آرزوهای بشری است که فقط در فیلم ها خود را نشان می دهد و شیرینی دارد؟

صحبتم سر این نوع عشق و عاشقی های امروزی که به ماه نکشیده فراموش می شود و کسی دیگر جای معشوق را می گیرد، نیست. یا از این نوع عاشقی های اروتیک و جسمانی. منظورم عاشقی های پایدار است. این نوع عاشقی که وقتی فرد، طرف مقابل را دید، بعد از مدت کمی، دل در گرو او ببندد و طرف مقابل هم این عشق را پذیرا باشد. انگار که خدا وقتی داشته این دو را می آفریده، طوری آفریده که قلب هایشان فقط برای هم بتپد، چشم هایشان فقط همدیگر را ببیند، دست هایشان فقط گرمی همدیگر را بخواهد. و این نوع عاشقی نه تنها دوطرفه، که بادوام و مستدام و ابدی است انگار.

دیده اید از این نوع روابط این روزها؟ چقدر؟ یا فقط در فیلم ها شاهدش هستیم؟ (عشق ها؛ نه دوست داشتن عمیق و نه دوست داشتن از سر عادت و محبت)

 

 

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه همه کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم

 

یا غیاث‌المستغیثین

وزش باد شدید است و نخ‌ام محکم نیست

 

وقتی زن‌ها با ازدواج تمام می‌شوند

چرا یکسری از زن ها بعد از ازدواجشان تقریبا تمام می شوند؟ (تمام می شوند منظورم این نیست که مثلا مادری کردن کار سطحی و بیخودی است ها؛ نه، منظور اینکه از بعد ازدواجشان و به خصوص بعد از تولد یک فرزند، یکهو همه زندگی شان تعطیل می شود. همه هویت اجتماعی شان می رود توی پستو.)

علتش آیا این است که شرایط هماهنگ کردن کار و زندگی خانوادگی به لحاظ ساختاری برایشان فراهم نشده است؟ یعنی تسهیلات، جوری نیست که زن هم زن باشد یا مادر باشد و هم حضور اجتماعی داشته باشد؟

یا این است که اصلاً این حضور و هویت اجتماعی پیش از ازدواجی که بعضی زن ها برای خودشان ایجاد کردند، از سر تفنن و نبود زندگی خانوادگی و درحقیقت از سر بیکاری بوده، وگرنه اینها از همان اول هم به فکر این هویت اجتماعی نبوده اند که نبوده اند؟

یا این که اصلا شرایط محیطی و ساختاری و سیاستگذاری های دولتی باعث شده که یک زمانی یکهو همه دخترها بدون توجه به گرایشات روحی و علایق خودشان وارد اجتماع شوند و هویت اجباری اجتماعی کسب کنند و حالا بعد از ازدواج که دستشان بازتر شده است، این هویت را به راحتی می گذارند کنار و اتفاقا نفس راحتی هم می کشند؟

بعد باید چه کار کرد که اینطور نشود خب؟

خیلی از زن های ما به خصوص در ژانر مذهبی، بعد از ازدواج تمام می شوند. مع الاسف. نقطه.

 

باز هم احوالات دخترهای مجرد!

چند روز قبل از اینکه بلاگفا به کما برود، پستی نوشته بودم با عنوان "مهارت ها و روش هايي كه به نظر مي رسد دخترهاي مجرد بايد به كار ببندند". چند روش را هم ذیل پست معرفی کرده بودم برای بهتر شدن حال این دخترها. از دوستان هم خواسته بودم که هر روشی به ذهنشان می رسد، اضافه کنند. پست، بعد از قلیلی کامنت، با به کما رفتن بلاگفا، مهجور ماند.

دیروز شنیدم که یک دختر 31 ساله از شدت افسردگی ناشی از تنهایی، خودش را با ماشین به کوه زده و خودکشی کرده است. جای تاسف و غصه دارد واقعا. به همین خاطر به نظرم لازم آمد مجدد آن پست را بگذارم در ادامه مطلب و باز هم بخواهم از دوستان که هر روشی به نظرشان می رسد، اضافه کنند.

پی نوشت 1: یک فرضیه دارم که هنوز به اثبات نرسانده ام، و آن اینکه به نظر می رسد ازدواج کردن برای دخترها به هر قیمتی و با هر فردی که حتی 10 درصد معیارهایمان را هم ندارد، بهتر از ازدواج نکردن و تنهاماندن است. البته این فرضیه یک تبصره خیلی خیلی مهم دارد و آن اینکه دختر موردنظر بداند که در چه شرایطی این تصمیم را گرفته و زندگی ای که می خواهد وارد آن شود، زندگی ایده آلی که همیشه در ذهنش پرورانده، نیست. یعنی در شرایط تصمیم‌گرفتن و پذیرفتن تبعات این تصمیم. (ازدواج با مردهای معتاد و بیکار و از بیخ و بن داغون، مشمول این فرضیه نمی شوند.)

پی نوشت 2: واقعا خسته شده ام بس که شاهد حال بد و خراب دخترهای مجرد هستم یا داستان های احوالاتشان را برایم تعریف می کنند. هم دلم می سوزد، هم کاری از دستم برنمی‌آید.

پی نوشت 3: لعنت به همه سیاست گذاری های قبلی و جدید که باعث شدند دخترها تنها و تنهاتر شوند. سیاست هایی که بی محابا دخترها را از کنج همه روستاها و شهرها نشاندند پشت میز دانشگاه و بعد که دختر درسش تمام شد با کوهی از توقعات، روانه اش کردند سمت خانه و زندگی قبلی اش. در شرایطی که کمتر پسری حاضر می شد با آنها که شش سروگردن ازشان برتر شده بودند، زندگی کند. لعنت به سیاست گذاری هایی که بدون درنظر گرفتن تفاوت زن ها، همه شان را با یک چوب راند و وارد درس و دانشگاه و اشتغال کرد؛ حتی آنهایشان را که علاقه ای به این امور نداشتند و از اول اول زندگی شان دوست داشتند بروند خانه شوهر و مادر خوبی باشند. لعنت به همه سیاستگذاری های سطحی و تقلیدی دولت های قبلی و دولت جدید هم.

 

ادامه نوشته